تحولات سالهای اخیر دلالت بر آن دارد که پایههای جهان تکقطبی در به شدت در حال سست شدن است.
پس از عبور ایالات متحده از دل تاریکی جنگ سرد به روشنای دلپذیر جهانی تکقطبی، طیف وسیعی از محققان، صاحبنظران و رهبران جهان بازگشت دنیای چندقطبی را پیشبینی و جستوجو کردند.
نباید تعجب کرد که برای مدتها رهبران روسیه و چین و اخیرا نیز رهبران قدرتهای نوظهور مانند برزیل و هند، تمایل خود برای نظمی چندقطبی را ابراز کردهاند و حتی متحدان کلیدی آمریکا نیز همینطورند. گرهارد شرودر – صدراعظم سابق آلمان – نسبت به خطر غیرقابل انکار یکجانبهگرایی ایالات متحده هشدار داد. هوبرت ودرین – وزیر خارجه سابق فرانسه – نیز یکبار گفت که هدف سیاست خارجی فرانسه این است که جهان فردا چندقطبی باشد. حمایت امانوئل ماکرون – رئیسجمهور کنونی فرانسه – از وحدت اروپا و خودمختاری استراتژیک آن نیز تفکر مشابهی را نشان میدهد.
البته عجیب نیست که رهبران ایالات متحده نظر مثبتی در این باره ندارند. آنها فرصتهای بیشمار و لذت ابرقدرتی را ترجیح داده و از کنارگذاشتن برتری بلامنازع خود بیزارند. در سال ۱۹۹۱، دولت جرج اچدبلیو بوش سندی دفاعی تهیه کرد که خواستار جلوگیری از ظهور رقبای همتا در هر نقطهای از جهان بود. همچنین اسناد امنیت ملی استراتژیک دیگری که توسط جمهوریخواهان و دموکراتها در سالهای بعد منتشر شد با تأیید ظهور رقبای جهانی، از ضرورت حفظ برتری آمریکا سخن میگویند.
دانشگاهیان برجسته نیز به این موضوع پرداختهاند. برخی معتقدند که برتری ایالات متحده برای حفظ آزادی ضروری بوده به نفع تمام کشورهای جهان است.
اگرچه دولت بایدن اذعان میکند که جهان چندقطبی بازگشته است اما به نظر میرسد هنوز به یاد دورانی است که آمریکا بیرقیب بود. به همین دلیل، «رهبری ایالات متحده»، تمایل شدید به شکستدادن روسیه در جنگ اوکراین تا تهدید مسکو در آینده را نیز خنثی کند و همچنین تلاش برای سرکوب رشد چین از طریق محدودسازی دسترسی پکن به دریافت تکنولوژیکی حیاتی و در عین حال، یارانهدادن به صنعت نیمهرسانای آمریکا، از مسائلی هستند که دولت ایالات متحده همچنان بر آنها تأکید دارد.
حتی اگر این تلاشها موفق شوند – که البته هیچ تضمینی برای آن وجود ندارد – احیای جهان تکقطبی غیرممکن است؛ زیرا یا نهایتا به جهان دوقطبی ایالات متحده و چین رسیده یا شکلی ناموزون از جهانی چندقطبی را شاهد خواهیم بود که ایالات متحده برترین کشور میان چندین قدرت بزرگ اما نابرابر جهانی است (روسیه، هند، برزیل، ژاپن و آلمان).
این وضعیت، چطور دنیایی خواهد بود؟ نظریهپردازان روابط بینالملل در این مورد اختلاف نظر دارند. رئالیستهای کلاسیک مانند هانس مورگنتا معتقد بودند که سیستمهای چندقطبی کمتر مستعد جنگ هستند؛ زیرا دولتها میتوانند برای مهار متجاوزان و جلوگیری از جنگ هماهنگ شوند. برای این دسته از اندیشمندان، انعطافپذیری در همسویی و روابط یک مزیت بود. رئالیستهای ساختاری مانند کنت والتز یا جان میرشایمر خلاف آن را استدلال کردند. آنها معتقد بودند که سیستمهای دوقطبی پایدارتر هستند؛ زیرا خطر اشتباه محاسباتی کاهش کمتر است.
دو قدرت بزرگ میدانند که کشور دیگر به طور خودکار با هرگونه تلاش جدی برای تغییر وضعیت موجود مخالفت خواهد کرد. علاوه بر این، دو ابرقدرت وابستگی چندانی به محتدان خود نداشته و میتوانند رفتار کشورهای زیردست خود را در صورت لزوم کنترل کنند. برای رئالیستهای ساختاری، انعطافپذیری ذاتی نظم چندقطبی، عدم قطعیت بیشتری ایجاد کرده و ممکن است قبل از اینکه بقیه کشورها بتوانند دست به کار شوند، یک رویزیونیست (تجدیدنظرطلب) برای تغییر وضعیت موجود اقدام کند.
اگر یک نظم چندقطبی ناموزون در انتظار جهان بوده و استعداد وقوع جنگ در این سیستم بیشتر باشد، پس باید نگران بود، اما چندقطبیبود نیز ممکن است برای ایالات متحده چندان بد نباشد؛ البته مشروط بر اینکه پیامدهای آن را شناخته و سیاست خارجی خود را به درستی تنظیم کند.
اول از همه بیایید قبول کنیم که نظم تکقطبی برای آمریکا و خصوصا برای کشورهای بدون چارهای که در دهههای اخیر مورد غضب آمریکا واقع شدند، وضعیت خوبی نبود. حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر، دو جنگ پرهزینه و ناموفق ایالات متحده در عراق و افغانستان، طرحهای نابخردانه تغییر رژیم در چند کشور که به ظهور دولتهای درمانده منجر شد، یک بحران مالی که سیاست داخلی ایالات متحده را به شدت تغییر داد و ظهور چین جاهطلب که تا حد زیادی توسط خود ایالات متحده تسهیل شد، از ثمرات دوران تکقطبی بود.
ایالات متحده اما هنوز از این تجربهها درس نگرفته است؛ زیرا هنوز گوشش به دهان کسانی است که اقداماتشان دستاورد واشنگتن در جنگ سرد را هدر داده و پایان نظم تکقطبی را تسریع کردند. تنها چیزی که میتواند ابرقدرت جهان تکقطبی را محدود کند، خویشتنداری بوده و این چیزی نیست که کشوری جنگجو مانند آمریکا به خوبی آن را به کار ببندد.