فریماه فرجامی نامی است که همواره زیبایی و دریغ را توامان به خاطر آدمی می آورد. زیبایی اش آن قدر واضح و آشکار بود که جایی برای اختلاف سلیقه و این حرف ها باقی نمی گذاشت. زیبا بود. در صورت و سیرت.
در صورت به شهادت آن چه همگان بدان معترفند و در سیرت به گواهی دوستان دور و نزدیکش. اما آیا قدر داشته هایش را می دانست؟ نمی دانم. آیا به قدر استعداد و توانایی اش قدر دید و بر صدر نشست؟ باز هم نمی دانم.آیا منصفانه است در حقش بگوییم: خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود؟ این را هم نمی دانم اما این را خوب می دانم که بیش از این ها می توانست بدرخشد. او در سرزمینی به دنیا آمد که اغلب زیبا رویان به زیبایی شان اکتفا می کنند و نان ظاهرشان را می خورند اما او به شدت مستعد بود و در کنار حسن خدادادی اش تا توانست آموخت.
طوری رفتار می کرد انگاری از زیبایی اش به کلی بی خبر است و یا اصلا برایش اهمیتی ندارد. وقتی در فیلم سرب اجازه داد جلوی دوربین موهایش را بتراشند خیلی ها حیرت کردند. چه جرئتی داشت. گاهی هم با خودم می گویم کیمیایی چه قدر بی رحم بود که توانست چنین بلایی را سر او بیاورد. اما در نهایت این طور خودم را راضی می کنم که آن جسارت و بی رحمی باید با یکدیگر جمع می شد تا آن اثر درخشان به وجود بیاید.